پرنده ای خیس در بارانم گُونه هایم را نوازش سرانگشتانت ڪن بفشار مرا در سینه ات در ٱغوش تو هیچ پرنده ای مردنی نیست حواسم پرت زیباییات شد منِ دست و پا چلفتی نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین فقط ماند یک دوستت دارم ساده از ازل تا فراسوے زمان و جهان نامتناهی بارها تورا تجسم ڪردم بینشانهاے و تصویرے به چه ڪسی بڪَویم به حوریان جام به دست یا جماعتی مجنون ڪه از ازل نقش عشقتو بر قلبم حڪ شده و تا ابد تو را دوستخواهمداشت شب در تخت خوابیدم و صبح در یک بطری سَرگردان بیدار شدم چه دنیای تنهایی چه دنیای سرگردانی از تو خبری نیست از تو خبری نخواهد آمد و من سزاوار نبودم این بیخبری این تنهایی این سرگردانی را دنبال یک کلمه می گردم یک کلمه ی خاموش مانند یک بوسه که جمع کند همه ی کلمات را روی لب های تو همه ما یک نفر را داریم که نداریمش میدانید چه میگویم دوستش داریم و با قلبمان میخواهیم کنارش باشیم به یادش بیدار میشویم و شب قبل از خواب به او فکر میکنیم برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو میکنیم و دوست داریم سبدِ دلتنگیهایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد یک نفر که میخواهیم دنیا خالی شود اما خودش باشد کنار ما و بی حوصلگی هایمان این یک نفر همانی است که با ما ولی بی ماست من از عمیق ترین نقطهی قلبم دوستت دارم عمیق ترین نقطه قلب میدونی کجاست اونجایی که هیچکس برام شبیه تو نیست اونجایی که خیالی که با تو ساختم و نمیتونم اصلا با هیچکس دیگهای بسازم اونجایی که درباره تو با هیشکی جز خدا اصلا نتونستم هیچ حرفی بزنم اونجایی که دلم نه شبیه تو،و نه بهتر از تورو بلکه فقط بودن با تورو میخواست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|